باز آمدم

ساخت وبلاگ
لحظه ای که خبر را شنیدم سرم را به صندلی قطار تکیه داده بودم. بین خواب و بیداری بودم که مردی با بهت و ناباوری به بغل دستیش گفت سردار سلیمانی را شهید کردند. دیگر چرت نزدم. دیگر نخوابیدم. شوکه شدم و فکر باز آمدم...ادامه مطلب
ما را در سایت باز آمدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5eafaq بازدید : 101 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 20:40

دنبال شعر سایه می گشتم. همان که می گوید: ای دریغا پاره ی دل جفت جانبی جوانی مانده جاویدان جوان وقتی به صفحه ی گوشی نگاه کردم دیدم توی سرچ گوگل نوشته ام ای دریغا حمله ی دل. غم انگیز بود. اما آنقدر درگی باز آمدم...ادامه مطلب
ما را در سایت باز آمدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5eafaq بازدید : 71 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 20:40

تمام این یک هفته از فکر کردن به پرواز تنم می لرزید. من همیشه از سقوط می ترسیدم. به نظرم بدترین نوع مرگ سقوط است. همیشه از نگاه کردن به پنجره ی هواپیما می ترسم. وقتی از پنجره ی هواپیما پایین را می بینم باز آمدم...ادامه مطلب
ما را در سایت باز آمدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5eafaq بازدید : 83 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 20:40

بیشتر از همیشه به خواب نیاز دارم. روزهای سختی گذشت. هنوز چشم های مسافران آن پرواز سیاه رهایم نمی کند. مدتی است توی خواب شعر می گویم. بیدار که می شوم یک‌ بیت هم یادم نیست. مدت هاست جهان خواب از بیداری قشنگ تر است.

باز آمدم...
ما را در سایت باز آمدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5eafaq بازدید : 79 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 20:40

یک روز چهارشنبه بود. باید برای انجام دادن کارهای فارغ التحصیلی دانشگاه می رفتم. صبح زود بیدار شدم. قرمه سبزی را بار گذاشتم. برنج را در ظرفی خیس کردم و آماده شدم. به چراغ نزدیک خانه که رسیدم دیدم چراغ باز آمدم...ادامه مطلب
ما را در سایت باز آمدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5eafaq بازدید : 76 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 20:40

با همسر یکی یکی به مغازه های آن خیابان سر زدیم. به امید اینکه دوربین یکی شان صحنه ی تصادف را گرفته باشد. همه ی مغازه ها دوربینشان فقط جلوی مغازه شان را می گرفت. بالاخره بنگاهی پیدا شد که دوربینش چراغ باز آمدم...ادامه مطلب
ما را در سایت باز آمدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5eafaq بازدید : 107 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 20:40

خیلی وقت بود می خواستم از کلاس زهرا بنویسم. اما هر بار نشد. هر چی بیشتر گذشت نوشتنش برام سخت تر شد. کلاس زهرا یه روز توی دی ماه تموم شد. در مجموع ۲۷ ساعت بهش درس دادم. ۲۷ ساعت که برای من پر از عشق بود باز آمدم...ادامه مطلب
ما را در سایت باز آمدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5eafaq بازدید : 70 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 20:40

مسافرت با قطار را دوست دارم. صدای خاطره انگیز قطار و حرکت آهسته اش برایم لذت بخش است. چند سالی است به واسطه ی محل زندگی خانواده ی همسرم در سال چند بار با قطار به شیراز می رویم. من در کوپه ی بانوان بلی باز آمدم...ادامه مطلب
ما را در سایت باز آمدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5eafaq بازدید : 80 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 20:40

فردا روز موعود من است. روزی که سال ها منتظرش بودم. فردا قرار است همسرم روی سن سنتور بنوازد و من آن پایین به حرکت دست هایش نگاه کنم. شاید هم چشم هایم را ببندم. مثل وقت هایی که طنین سنتورش خانه را پر می کند و من چشم هایم را می بندم تا پرواز کنم. مثل وقت هایی که خواب هستم و صدای سنتورش می آید. آن وقت خواب هایم طعم بهشت می دهد. ای یگانه ترین یار! صدای سنتورت همان چیزی است که من را زنده می کند. فردا در آن سالن میان جمعیتی که برای تماشا آمده اند هیچ کس به اندازه ی من خوشحال نیست. هیچ کس. حتی خودت.

باز آمدم...
ما را در سایت باز آمدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5eafaq بازدید : 87 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 20:40

لانچر ۵ داستان زندگی چند سرباز بود در محیطی خشک و خشن. جوان هایی با لهجه هایی مختلف؛ سرهای بی مو و لباس هایی یک شکل. جوان هایی که بهترین روزهای زندگی شان در حال از دست رفتن بود. راستی کدام سرباز هست ک باز آمدم...ادامه مطلب
ما را در سایت باز آمدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5eafaq بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 0:34